الان ساعت هفت و نيم عصره توي دفتر نشستم جلسه داشتيم بايد عصر ميومديم باشگاه بدنسازي رو هم كنسل كردم كلاس گيتارم استادم تا ساعت 10شب كلاس داره پس فعلا بي خي خي (بي خيال )ميشه .
حال و اوضام اصلا تعريفي نيس بند اعصابم داره مقاومت ميكنه هنوز پوكيده نشده ولي چيزي هم بهش نمونده ...
زندگيم رنگ و بويي نداره . هنوز نميدونم بايد زندگيم رو چطوري تعريف كنم . چيزي برام معنا نداره . از بس تو چن ساله قبل از افسردگيم احساسات به خرج دادم كه الان احساساتم به صفر رسيده به قول اقاي روزي طلب مثله سنگ شدم ميگه تو اينده اين احساس واست مشكل ميشه والا ما كه نخواستيم همه چيز دست به دست هم دادن و مارو تحويل جامعه دادن ...
نظرات شما عزیزان:
|